سفر به استانبول

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

سفر به استانبول




اواخر اسفند 96 با حمیده و دوستم حجت (محمودی) تصمیم گرفتیم سفری به استانبول داشته باشیم. برای سفر بلیط هواپیما گرفتیم ولی محل پروازمان از شهر آغری در ترکیه بود. دوشنبه 28 اسفند باید در فرودگاه آغری سوار هواپیما می شدیم به همین خاطر قرار گذاشتیم صبح دوشنبه در مرز بازرگان باشیم.

یکشنبه پس از مهیا کردن وسایل، با حمیده به ارومیه رفتیم. شب را نزد فامیلمان (زهرا خانم دختر سلمان) در ارومیه ماندیم سپس نصف شب به راه افتادیم تا رسیدیم به مرز بازرگان. حجت نیز خودش تنها از مرند آمده بود. صبح دوشنبه ماشینهایمان را در پارکینگ بازرگان گذاشتیم و از مرز گذشتیم. حدود ساعت یک در فرودگاه آغری بودیم ولی باید تا ساعت 3 منتظر می شدیم.

از پنجرۀ فرودگاه هر کجا را که نگاه می کردم برف بود و یخ. با خودم می گفتم کاش تابستان به این سفر می آمدیم غافل از اینکه استانبول هوایش بسیار عالی است. در این دو ساعت حجت برایمان چایی تدارک دید. او چون کوهنوردی می کرد همیشه چنین وسایلی به همراه داشت. همینطور غرق صحبت و خوردن چایی بودیم که گفتند سوار شوید. سوار شدیم و سر ساعت هواپیما پرواز کرد. این اولین سفر هوایی حمیده در عمرش بود.

داخل هواپیمای آغری به استانبول


دو ساعت دیگر به آسمان استانبول رسیدیم. دیدن شهری به عظمت استانبول برای هر سه نفرمان حیرت انگیز بود. حتی جزایر پرنسس نیز از شیشۀ هواپیما دیده می شدند. استانبول آنقدر عظمت داشت که پرواز هواپیما در آسمانش چهل دقیقه طول کشید. مناظری که در این مدت تماشا می کردیم ما را ذوق زده کرده بود تا اینکه سرانجام در فرودگاه آتاتورک به زمین نشستیم.

عظمت فرودگاه آتاتورک خیره کننده بود. بیرون از فرودگاه نیمساعتی نشستیم تا ببینیم کجا باید برویم. در تاریکی هوا سوار یک ون شدیم تا ما را به یک هتل ببرد ولی چون قیمت هتل بسیار گران بود منصرف شدیم. یک نفر گفت منطقۀ تویاپ هتلهای مناسبی دارد به همین خاطر با متروبوس به تویاپ رفتیم. کنار هتل کایا در تویاپ ساختمانهایی به شکل پانسیون بود که قیمتی مناسب داشتند (90 لیره برای هر شب) یکی از همانها را اجاره کردیم و ساکن شدیم. اتاقی بود بزرگ با امکانات فراوان که چیزی کمتر از هتل نداشت.

محل اقامتمان در تویاپ



چهار شب در استانبول ماندیم. در این مدت جاهای مختلفی را در استانبول گشتیم. جاهایی از قبیل میدان تقسیم، کلیسای ایاصوفیا، قسمت آسیایی، مترو، مسجد سلطان احمد، بازار استانبول، تنگه بسفر و ... البته جاهایی که حجت به تنهایی گشت بیشتر از من و حمیده بود زیرا بعلت بیماری حمیده ما نمی توانستیم جاهای بیشتری بگردیم. از خوردنیهای استانبول نیز کباب آدانا بیشتر خوشمان آمد. حجت و حمیده اولین بارشان بود که کباب آدانا می خوردند به همین دلیل هنوز تعریفش می کنند.

کباب آدانا





حمیده آن روزها تازه از بستر بیماری برخاسته بود و پای چپش می لنگید. همینطور که در خیابان با حمیده قدم می زدیم هر رهگذری که متوجهمان می شد می گفت: «گچمیش اولسون» این اصطلاح در زبان استانبولی به مفهوم آرزوی سلامتی برای شخص بیمار است. همچنین رفتار استانبولیها با حیوانات نیز برایمان تازگی داشت. آنجا خبری از خشونت یا بی احترامی با حیوانات نبود. در یکی از ایستگاههای مترو که جمعیت بسیاری منتظر ایستاده بودند سگی را دیدم که وسط آنهمه جمعیت با کمال آرامش خوابیده بود. انگار نه انگار. کم کم این موضوع به سوالی چالش انگیز برایم تبدیل شد ولی پاسخی برایش نمی یافتم تا اینکه در سفر به جزایر پرنسس راز این موضوع برایم کشف شد.





اما به یادماندنی ترین قسمت استانبول برای هر سه نفرمان جزایر پرنسس بود. من از کودکی به علت علاقه ای که به جغرافی داشتم عاشق جزیره بودم. همیشه آرزو می کردم روزی قدم به جزیره ای بگذارم که وسط دریاست. این آرزو در همین سفر به تحقق پیوست. روز سوم پس از خرید در بازار، بلیط کشتی به جزایر پرنسس گرفتیم. کشتی از تنگۀ بسفر حرکت کرد و وارد دریای مرمره شد. این اولین بار بود که حمیده مسافرت با کشتی را تجربه می کرد.

از داخل کشتی در دریای مرمره


کنار من و حمیده؛ دختری تقریبا سی ساله نشسته بود. همینطور که داخل دریا در حرکت بودیم از او در مورد جزایر پرسیدم. وی گفت. من هر هفته این مسیر را طی می کنم. دانشجوی استانبول هستم ولی منزلمان در جزیرۀ اول یعنی جزیرۀ کینالی است. جزایر پرنسس 5 جزیره مسکونی و 4 جزیره غیرمسکونی دارد. بیوک آدا که جزیره اصلی است چهارمین جزیره در طول مسیر است.

دختر دانشجو در جزیرۀ اول پیاده شد. ما نیز بعد از ساعتی به بیوک آدا رسیدیم. حجت دوچرخه ای کرایه کرد و با آن به قسمتهای مختلف جزیره رفت ولی من و حمیده، سواحل و قسمتهای بازاری را گشتیم. نسیم ملایمی که از دریا می وزید باعث شد سردمان شود به همین خاطر تا برگشتن حجت داخل یکی از کافه ها رفتیم.

کافه ای که نشسته بودیم لب ساحل بود و دیواره ای کاملا شیشه ای داشت. 
در حالیکه چای می خوردیم شهر استانبول را نیز تماشا می کردیم که چراغهایش از دور در تاریکی می درخشیدند. در همین حال چشمم به کتابی تبلیغاتی کنار میز افتاد. کتاب عکسهایی از جزایر پرنسس داخلش داشت ولی در یکی از صفحاتش متوجه مطلبی به زبان انگلیسی شدم که راز مهربانی مردم استانبول با سگها و سایر حیوانات را برایم روشن کرد. آن مطلب چنین بود:

در سال 1911 فرماندار استانبول دستور تبعید هشتاد هزار سگ ولگرد را به جزیرۀ کوچک و غیر مسکونی «سیوری» صادر کرد. این موضوع باعث شد سگها همگی بر اثر گرسنگی از بین رفتند ولی بلافاصله، زلزلۀ شدیدی در استانبول رخ داد که مردم تصور کردند مجازاتی است برای قتل عام سگها. از آن زمان به بعد این جزیره، Hayırsızada  یعنی «جزیرۀ بی خیر و منفعت» خوانده شد و فرهنگ مهربانی با سگها در استانبول برای جبران آن واقعه ترویج یافت.

جزایر پرنسس از نمای دور


جزیرۀ بیوک آدا بزرگترین جزیره از جزایر پرنسس





روز چهارم (جمعه سوم فروردین) مسیر سفرمان را تغییر دادیم. حجت به ازمیر سفر کرد ولی من و حمیده به اسکی شهر نزدیک آنکارا رفتیم. در ترمینال اسکی شهر، «مراد آبی» (دوست برادرم نعمت) به استقبالمان آمد و ما را به یک مهمانخانه برد. دو شب در اسکی شهر ماندیم و آنجا را گشتیم ولی روز سوم تصمیمان عوض شد.

هنوز چهار روز به پرواز برگشتمان در آنکارا باقی بود. یکشنبه پنجم فروردین اسکی شهر را به مقصد آنکارا ترک کردیم. آنکارا نیز شهری بزرگ و زیبا بود ولی به پای استانبول نمی رسید. نزدیک هتلمان در منطقۀ اولوس، قلعه ای رومی قرار داشت که به آن آگوستوس می گفتند. روز دوشنبه را باهم به آگوستوس رفتیم و تعدادی عکس گرفتیم ولی روزهای سه شنبه و چهارشنبه را به خرید و تماشای کبوتران اختصاص دادیم. 

منطقۀ اولوس در آنکارا




قیمتهای آنکارا بسیار عالی بود به همین خاطر یک چمدان نیز خریدیم و داخلش را پر از لباس و سایر وسایل کردیم. حمیده از وسایلی که خریده بود بسیار رضایت داشت. چند کادو هم برای سمیه و رامین (برادر کوچکم) که تازه ازدواج کرده بودند گرفتیم سپس روز پنجم به فرودگاه رفتیم. لحظه ای که داشتیم وارد فرودگاه می شدیم حجت هم از راه رسید. البته دوستی به اسم قاسم هم کنارش بود که بصورت تصادفی همدیگر را دیده بودند. او هم مثل ما داشت به ایران می رفت. من سال 91 او را در منزل حجت در ارومیه دیده بودم. او نیز با ما همسفر شد و داخل هواپیما رفتیم و به این ترتیب سفرمان پایان یافت.

کلیپ سفر به همراه آهنگ استانبولی

برای تماشای ویدئو روی متن بالا کلیک کنید.

برای نوشتن نظر روی متن روبرو کلیک کنید.  (ارسال نظر)

فرودگاه آنکارا