سفر به ارمنستان

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

سفر به ارمنستان





مرداد ماه 89 دوستم ناصر چمنگرد پیشنهاد کرد چهار نفری به سفر ارمنستان برویم. نفر سوم یک کارمند بانک به اسم خبیری بود و نفر چهارم علی نام داشت که رانندگی می کرد. ماشین علی را که یک روآ بود کاپتاژ کردیم و وسایل لازم را از مرند خریدیم سپس به راه افتادیم.
 
در سیه رود بنزین زدیم و از مرز نوردوز وارد ارمنستان شدیم. اولین شهری که به آن رسیدیم «مغری» نام داشت ولی هوا دیگر تاریک شده بود. شهری کوچک در دل یک کوهستان بلند. همینطور که از خیابانهایش می گذشتیم دختران و پسران ارمنی را می دیدیم که داخل راهرویی آلاچیق مانند در کمال آرامش قدم می زدند. فرهنگشان برایمان هم عجیب بود هم زیبا. شبیه گرجستان بود ولی کمی متفاوت.
 
جاده ای که می رفتیم، هم کوهستانی و جنگلی بود، هم باریک و پیچ در پیچ. ساعاتی بعد، بیرون از جنگل کنار جاده اتراق کردیم. چراغهای شهر «گوریس» زیر پایمان درون دره دیده می شدند. همانجا شام خوردیم و خوابیدیم. صبح فردا که بلند شدیم اطرافمان پر بود از تمشک. پس از چیدن مقداری تمشک و خوردن صبحانه چند عکس گرفتیم و حرکت کردیم. زنان باغدار که کلاههایی لبه دار بر سرشان بود کنار جاده میوه می فروختند. اگرچه زبانشان را نمی دانستیم ولی از یک نفرشان مقداری هلو خریدیم که بسیار ارزان و خوشمزه بود.

من داخل تمشک ها

 
جلوتر منطقه ای بود به اسم چهل پیچ. بعد از آن نیز رسیدیم به جایی که مسافران از آنجا آب بر می داشتند. کمی آب برداشتیم و مقابلش عکس گرفتیم. چون کوهستان را که شبیه کوههای آلپ در سوییس بود رد کرده بودیم تا ایروان دیگر راهی نبود. به سرعت می رفتیم تا به ایروان برسیم.
 
بیست کیلومتر مانده به ایروان یک پمپ گاز دیدیم، می خواستیم گاز بزنیم ولی گفتند به ماشینهای ایرانی نمی خورد لذا به راهمان ادامه دادیم تا رسیدیم به ایروان. در ورودی شهر به پمپ بنزین رفتیم چون بنزینمان دیگر تمام شده بود. در حالیکه بنزین می زدیم یک خانم و آقا به  اسم ماری و آلبرت به ما خوش آمد گفتند. ارمنی بودند ولی می توانستند فارسی حرف بزنند. گفتند ما راهنمای توریست هستیم اگر هنوز منزلی اجاره نکرده اید ما به شما کمک می کنیم.
 
شماره تلفنشان را دادند سپس پشت سرشان حرکت کردیم. ایروان شهر عجایب بود. با ساختمانهایی زیبا و خیره کننده. شهر مجسمه ها، شهر گل رز و معروف به شهر دختران شیک پوش. سطح شهر پر بود از ساختمانهای صورتی رنگ، که زیبایی خاصی به شهر داده بودند. همچنان که غرق در تماشای این زیبایی ها بودیم گم شدیم. آلبرت به ما زنگ زد ولی نمی دانستیم خیابانی که هستیم نامش چیست به همین خاطر گوشی را به یک عابر دادیم. با راهنمایی عابر، آلبرت و ماری ما را پیدا کردند سپس رفتیم به منطقه ای به اسم کومیتاس.

خیابان کومیتاس 


آپارتمانی را که نشانمان دادند پسندیدیم. داخلش همه چیز بود حتی عکسهای خانوادگی. ساعتی از ورودمان نگذشته بود که در زدند. علی که در را باز کرد دید دختری حدودا 22 ساله پشت در است ولی چون انگلیسی نمی فهمید مرا صدا زد. رفتم جلوی در و پرسیدم چه کار دارید. گفت من دختر همین خانه ام آمده ام ساکم را ببرم. خوب که نگاهش کردم دیدم راست می گوید. همان دختری است که عکسش روی دیوار قرار دارد. گفتم بفرمایید داخل. داخل شد و ساکش را برداشت سپس گفت من عازم اروگوئه هستم. پرسیدم تنهایی؟ گفت بله برای جهانگردی می روم. آنجا بود که فهمیدم این مردم تفاوت بسیاری با ما ایرانیان بدبخت دارند اما چه می شد کرد.
 
ایروان نیز همچون تفلیس هرگز تعطیلی نداشت. شهر گویی شبها تبدیل می شد به یک کنسرت بزرگ که ساکنینش را غرق در شادی و تفریح می کرد. وارد هر کوچه یا خیابان که می شدی حتما حداقل چند تفریحگاه در آن می دیدی. فواره هایش با زیباترین موسیقی ها می رقصیدند و مردمش در اوج امنیت روزگار می گذراندند. از خودم می پرسیدم آیا اینان نیز می فهمند غصه چیست؟ وقتی اینگونه نیز می شود زندگی کرد چرا نباید کرد؟
 
میدان جمهوری، کاسکاد، اُپرا، دریاچه سوان و استخر جیراشخا از مهمترین جاهایی بودند که در این سفر رویایی، آنها را گشتیم. جیراشخا استخری بود بسیار وسیع با حوضهایی گوناگون که جمعیتی بالغ بر 5 هزار نفر درونش جمع بودند. البته استخر مختلط بود ولی مانند ایرانیها بی جنبه نبودند که همدیگر را اذیت کنند. برای آنها موضوعی بود کاملا عادی.
 
در یکی از شبها صحنه ای دیدم که از شگفتی ساعتها مبهوت ماندم. سگی کوچک که افسارش از دست صاحبش در رفته بود به سرعت فرار می کرد تا اینکه رسید به خط کشی عابر پیاده. یکباره چراغ قرمز شد و سگ نیز یکباره متوقف گردید و ایستاد. اگر چه ما فقط یک هفته در ایروان ماندیم ولی در این مدت کوتاه فهمیدم ارمنی ها نیز انسانهای خوب و مهربانی هستند. فرهنگشان صدها برابر از ما ایرانیها بالاتر است و رفاه بسیار بیشتری از ما دارند. اگر چه سیاستهای حکومتی، ارمنستان و آذربایجان را به جنگ کشاند ولی این موضوع ربطی به ملتها ندارند.

برای نوشتن نظر روی متن روبرو کلیک کنید. (ارسال نظر)


مناظری از ارمنستان