معلم دیر آشنا

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

معلم دیر آشنا




آقای جهانی اهل روستای مرکید و از معلمان ما در سال دوم دبیرستان بود که صدای خوبی هم داشت. وی بینش اسلامی درس می داد ولی سال چهارم دبیرستان، فلسفه و منطق نیز به آن اضافه شد. ایشان فردی بود کاملا مذهبی، سختگیر و دقیق که به هیچ کس رو نمی داد. اخلاقش هم کمی تند بود به همین خاطر کمتر دانش آموزی از وی ابراز رضایت می کرد.

یکبار آقای جهانی به یکی از بچه ها (مرادعلی رخ فیروز) که خودشیرینی می کرد با لحنی جدی گفت: «موجود پست» و او هم ساکت و سرافکنده سرجایش میخکوب شد. حتی من نیز با اینکه ناراضی نبودم ولی نتوانستم با ایشان مانند سایر معلمانم صمیمی شوم. شاید علتش این بود که دیر همدیگر را درک کردیم. یعنی زمانی که دیگر کار از کار گذشته بود. روزهای آخر (سال چهارم) آقای جهانی از من خواست تا به سوالات درس پاسخ دهم. وی گفت: بر خلاف دیگر دانش آموزان، تو باید سوالات را همراه با خواندن آیات، جواب بدهی زیرا امروز شنیدم تو حافظ قرآن هستی. من نیز همه را آنگونه که گفته بود پاسخ دادم طوری که بسیار خوشش آمد و نمرۀ بیست به من داد.

بعد از پایان دبیرستان، من دیگر آقای جهانی را ندیدم تا اینکه چهار سال بعد (خرداد 80) به برنامه ای قرآنی در مرند دعوت شدم. آن روز قریب به دو هزار نفر در مسجد هفت تیر مرند جمع شده بودند. دوستم آقای رسول نظری که در اردوی انزلی باهم بودیم، ابتدای برنامه، قرائت قرآن کرد سپس از من خواستند تا بعنوان حافظ کل قرآن، دقایقی برای جمعیت سخنرانی کنم و قرآن بخوانم.

در حالی که من روی سکو پشت میکرفون نشسته بودم و مجری برنامه داشت مرا به مردم معرفی می کرد شخصی را دیدم که از میان جمعیت بلند شد. خوب که دقت کردم دیدم آقای جهانی معلم دوران دبیرستان من است. وی در حالی که دستانش را به نشان ارادت روی سینه گذاشته بود جلو آمد و پشت میکرفون، احوالپرسی گرمی با من کرد سپس دوباره میان جمعیت نشست.

آن روز دقایقی برای جمعیت سخنرانی کردم سپس آیاتی را از حفظ بصورت ترتیل خواندم. آقای جهانی که وسط جمعیت نشسته بود مات و مبهوت مرا نگاه می کرد زیرا او همیشه مرا در کلاسش ساکت و خاموش دیده بود به همین خاطر باورش نمی شد که امروز همان دانش آموز ساکت و خاموش برای جمعیتی بزرگ سخنرانی می کند. البته حق هم داشت که باور نکند زیرا اگر حمایتهای استاد مختارپور نبود من هرگز نمی توانستم وارد این عرصه شوم. (خاطرۀ مردی از تبار اخلاص)

برای نوشتن نظر روی متن روبرو کلیک کنید.  (ارسال نظر)

من و مقصود سلطانزاده در آخرین سال از دوران دبیرستان