آمدن محمود به یامچی

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

آمدن محمود به یامچی


سوم آذر 78 قرار بود مراسمی در مسجد کیخالی برگزار شود. یک هفته قبل، به بزرگان هیئت گفتم دوستم محمود قرار است سوم آذر به یامچی بیاید. اگر موافقید برنامه ای بگذاریم تا محمود برای مردم سخنرانی کند.
 
پس از هماهنگی و گرفتن تایید از بزرگان هیئت، به محمود زنگ زدم. محمود گفت قرار است چند روز به اردویی در اصفهان بروم ولی تا سوم آذر صد در صد بر می گردیم. پس از چند روز محمود خبر داد که از اصفهان برگشته ام. من نیز با تاکسی دربست برای آوردنش به اردبیل رفتم.

وقتی می آمدیم فاضل برادر محمود هم با ما همراه شد. همان شب دوستم اکبر حسن زاده، برای شام ما را در منزلش مهمان کرد. او نیز مثل من، مشتاق دیدن محمود بود. پس از شام با محمود سری به پایگاه زدیم تا بچه های هیئت محمود را ببینند. آن شب محمود از کتاب تندیس اخلاق، دقایقی برای دوستان سخنرانی کرد. 

پس از پایان هیئت با محمود و فاضل به منزل ما رفتیم. خیلی سوالها داشتم که آن شب باید از محمود می پرسیدم. وسط حرفهایمان محمود خواست دفتر شعرم را ببیند. همینطور که صفحاتش را ورق می زد گفت: اشعارت واقعا دلنشین است. سپس پرسید منظورت از یار ماهان و ترک مهانی که در اکثر اشعارت استفاده کرده ای کیست؟ نمی دانست که من آن اشعار را برای او سروده ام و یار ماهانی هم دقیقا خود اوست به همین خاطر گفتم روزی خودت خواهی فهمید.

محمود گفت تو هم شاعری هم دریای علم. پس از آن نیز جمله ای یادگاری در دفترم نوشت و امضایش کرد. از شکل امضایش بسیار متعجب شدم زیرا بی آنکه خودش متوجه باشد اسم من داخلش بود. به همین خاطر بعدها امضایش را تمرین کردم بلکه شاید امضای من نیز شبیه به امضای محمود شود.

روز فردا سوم آذر، محمود و فاضل را برای گردش به مزارع نزدیک منزلمان بردم. پس از ناهار نیز برای شرکت در مراسم به مسجد کیخالی رفتیم. پلاکاردهایی که برای خوش آمدگویی به محمود زده بودند روی دیوارها خودنمایی می کرد. در شروع مراسم، مجری جشن؛ (آقای مقالی) مهمان عزیزمان را خیر مقدم گفت سپس آقایان حسین فرجزاده و فاضل اسفندیاری (برادر محمود) مداحی کردند. در نهایت نیز محمود روی تریبون نشست و دقایقی در باب اخلاق برای مردم سخن گفت.

محمود اسفندیاری در مسجد کیخالی


عصر پس از پایان مجلس، محمود و فاضل به اردبیل برگشتند. دو روز بعد برای تشکر به منزلشان زنگ زدم. محمود هم از من تشکر کرد و دقایقی باهم درد دل کردیم. آن سال بخاطر دعوایی که با پدرم شده بود (اشتباه بزرگ من) در نظر داشتم شغلی انتخاب کنم. وقتی از محمود مشورت خواستم حرفی جالب زد که مرا از رفتن به آن کار منصرف کرد. امروز که پس از سالیان دراز به حرفش فکر می کنم محمود را می ستایم. حرفی که محمود در آن روزگار زد از جنس حرفهای پدرم بود. حرفی که بعدها من نیز به درستی اش پی بردم.

یادت بخیر قهرمان نوجوانی های من. به رفاقت خالصانه ای که باهم داشتیم همیشه خواهم بالید. امیدوارم هرکجای این عالم که هستی سلامت و پیروز باشی.

برای ارسال نظر روی متن روبرو کلیک کنید. (مشاهدۀ نظرات)

شعری که پس از رفتن محمود سرودم:

متن یادگاری محمود و فاضل در دفتر من