مسابقات روستایی

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

مسابقات روستایی جهاد


آبان 74 یک مسابقۀ قرآنی در مسجد کیخالی برگزار شد که تا عصر آن روز ادامه یافت. داوری این مسابقه بر عهدۀ آقایان عراقی و نقوی بود. حتی تعدادی شرکت کننده نیز از دهات اطراف آمده بودند. پس از اتمام قرائت ها از من دعوت کردند تا بعنوان حافظ افتخاری پشت میکروفون بروم. آقای عراقی چند سوال از چهار جزء اول قرآن از من پرسید که خوشبختانه همه را به سبک پرهیزکار پاسخ دادم. این اولین اجرای من در یامچی بود که بسیار هم مورد توجه قرار گرفت. (حفظ 5 جزء)

 
مسابقات ماه رمضان در یامچی
بهمن 74 مصادف شده بود با ماه رمضان. به همین خاطر بخشدار جدید دستور داده بود تا معابر عمومی یامچی را چراغانی کنند. در همین ایام مسابقه ای از طرف پایگاهها در مسجد کیخالی برگزار شد. این مسابقه دو شب متوالی ادامه یافت و تقریبا از تمامی دهات اطراف شرکت کننده داشت.

در شب دوم آقایان نقی مختاری و علی مرادی را دیدم که در مسابقات هادیشهر باهم آشنا شده بودیم. آن دو شب مسجد پر از جمعیت بود و فیلمبرداری هم می شد. شب دوم بخاطر اینکه من تنها شرکت کنندۀ حفظ بودم (6 جزء) بعنوان حافظ افتخاری پشت میکروفن نشستم. داوران حاضر بعد از کلی تمجید و تعریف چهار سوال از من پرسیدند. سوال اول را که از جزء سوم (بقره) بود کمی با اشکال خواندم به همین خاطر چندان تشویق نشدم. ولی چون سوالات بعدی را بدون غلط و با آهنگی دلنشین خواندم جمعیت به وجد آمد و موجی از احسن و بارک الله به راه انداختند.

آن شب از بین قاریان، آقای زاهدی فر مقام اول را کسب کرد. جوایز نفرات اول تا سوم قرائت توسط آقای بخشدار و میرزا عباس حسن پور، اهدا شد و از من نیز تقدیر و تشکر بعمل آمد. از آن روز به بعد بیشتر مردم و حتی روستاهای اطراف مرا می شناختند. تقریبا معروف شده بودم ولی در عین این معروفیت محسود گروهی نیز شدم که دنبال بهانه ای می گشتند تا از من بدگویی کنند.


مرحلۀ استانی مسابقات روستایی
رمضان 74 چند روز بعد از مسابقات یامچی، نماینده ای از طرف اداره جهاد در مکانیکی عمو محمد با من دیدار کرد. وی گفت تو و آقای زاهدی فر، فردا به مرحله استانی خواهید رفت. فردای آن روز  به محل قبلی جهاد در مرند رفتیم.

آقای حسن زاده مدیر بخش فرهنگی جهاد، بعد از توصیه های لازم و آرزوی موفقیت، ما را با ماشین جهاد، همراه دو نفر مسئول به تبریز فرستاد
. ابتدا برای افطار ما را به ساختمانی بلند بردند که قرار بود تمام مناطق آنجا جمع شوند. در یکی از طبقات که با آسانسور رفتیم سالنی بود که چندین پنجره داشت. شرکت کنندگان استانی، از نوجوان تا بزرگسال در همین سالن جمع شده بودند. هر کس با شخصی به طور صمیمی صحبت می کرد ولی من بی اختیار قدم می زدم و با حسرتی که در نگاهم بود ارگ علیشاه را تماشا می کردم.

بالاخره افطار شد و همگی در همان سالن افطار کردیم. من کنار یک روحانی مسن که نامش مسلمانی بود نشسته بودم. پس از افطار و نماز به مسجد کدخداباشی رفتیم و ساعت 7 شب مسابقه برگزار شد. آقای باوردی از داوران مسابقه بود. در این مسابقه آقای زاهدی فر اول شد ولی من دوم شدم زیرا مقام اول را همان روحانی کسب کرد. نفرات اول نیز به مرحله کشوری در یزد راه یافتند.

آن شب ما را برای خواب به مجتمع شهید کسایی، واقع در اتوبان کسایی بردند.

برای ارسال نظر روی متن روبرو کلیک کنید. (مشاهدۀ نظرات)