ایستگاه خاطره ها

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

شعر خاطرات کودکی

من پُرم از خاطرات و قصه های کودکی

اینکه روباهی چگونه، می فریبد زاغکی

قصه ی  افتادن  دندان  شیری  از  هُما

لاک پشت و تکه چوب و فکرهای اُردکی

قصه ی گاو حسن ، دارا و سارا و امین

روز بارانی ، کتاب خیس کُبری طِفلکی

تیله بازی درحیاط و کوچه و فرشِ اتاق

بر سر کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی

چای والفجر و ، سماور نفتی کنجِ  اتاق

مادرم هرگز نیاورد ، استکان بی نعلبکی

سکه ها و پول هایم ، ثروت آن دوره ام

جمع می شد اندک اندک،در درون قُلکی

داستان  نوک طلا با  مخمل و  مادربزرگ

در دهی زیباکه زخمی بود،بچه لَک لَکی

هاچ  زنبور  عَسل ،  نِل  در فراق مادرش

یاد  دوران اوشین  و  نقطه های  برفکی

 تا کجاها می برد این خاطره امشب مرا

کاش میرفتم به آن دوران شیرین دزدکی

یاد آن دوران همیشه با من و در قلب من

من به یاد و خاطراتت زنده ام  ای کودکی.