سار زخـمی

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

سار زخمی




ایامی که پدر خاور سبز رنگ داشت گاهی با دوستانش برای گردش به کوههای اطراف می رفت. یک شب (سال 66) پدر و سه نفر از دوستانش تصمیم گرفتند برای شکار کبوترهای چاهی به منطقۀ آلتان (کوههای اطراف یامچی) بروند. آن شب مادر به عروسی یکی از فامیلهایمان رفته بود به همین خاطر پدر دلش نیامد من و نعمت تنها در منزل بمانیم در نتیجه ما را هم با خودشان به آلتان بردند.

وقتی به آلتان رسیدیم زین العابدین محل چاه را نشان داد و پدر نزدیک آنجا توقف کرد. کبوتر ها ته چاه، داخل لانه هایشان خوابیده بودند. در همین حال عباس آقا (سلامی) داخل چاه رفت و شروع کرد به گرفتن کبوترها. او آنها را با طناب بالا می فرستاد و خواهر زاده اش آقا تقی (شبانزاده) نیز تک تک تحویلشان می گرفت.

من و نعمت هر دو داخل خاور نشسته بودیم. پدر گاهی سمت ماشین می آمد تا ببیند من و نعمت در چه حالیم. تاریکی و سکوت صحرا چنان بود که وقتی پدر از ماشین دور می شد احساس ترس می کردیم. دقایقی بعد آقا عابدین با دو عدد گنجشک وارد ماشین شد. گفت: «این دو گنجشک سهم شماست. آنها را هم از چاه گرفته ایم.» هر دو برادر خوشحال شدیم و خندیدیم. آنها اولین گنجشکانی بودند که من با آنها بازی می کردم.

آن شب گذشت و دوستان پدر با کبوترهایی که گرفته بودند به منزل رفتند. بعدها باز هم با پدر برای گردش به آلتان رفتیم. آلتان منطقه ای بکر و زیبا بود به همین خاطر پدر گردش و سیاحت در آن منطقه را بسیار دوست می داشت.

روزی در علفزارهای آلتان یک لانۀ کبک پیدا کردیم. درون لانه پر از تخم کبک بود. آقا عابدین که تفنگ شکاری هم داشت دنبال کبک رفت بلکه شکارش کند ولی هر کار کرد موفق نشد. در مسیر برگشت (یک کیلومتر مانده به یامچی) چشممان به پرنده ای افتاد که بالای درخت تبریزی نشسته بود. پدر توقف کرد و آقا عابدین با تفنگ شکاری اش پیاده شد سپس سمت پرنده نشانه رفت.

دقایقی بعد آقا عابدین با یک سار زخمی که از بالش خون می چکید وارد ماشین شد. خوشبختانه سار هنوز زنده بود. وقتی زخمش را دیدم دلم به حالش سوخت و از آقا عابدین خواستم آن را به من بدهد. پدر گفت: عمویت پس از روزها تلاش تیرش به هدف خورده حالا تو می خواهی اولین شکارش را از او بگیری؟ حرف پدر به گوشم نرفت به همین خاطر باز هم اصرار کردم تا اینکه بالاخره سار زخمی را به من دادند.

 
پس از رسیدن به منزل، سار زخمی را پانسمان کردیم. پس از پانسمان نیز آن را به حمام منزلمان که هنوز بی استفاده بود بردم. آنجا بهترین مکان برای نگهداری و استراحت سار بود. همانجا لانه ای موقت ساختم و هر روز برایش آب و غذا می بردم. موقع رفتن نیز در را محکم می بستم تا گربه یا حیوان دیگری  شکارش نکند.

روز پنجم وقتی سراغش رفتم از لانه بیرون آمده بود و داخل حمام این طرف و آن طرف می رفت. ظاهرا هنوز آن طور که باید قادر به پرواز نبود. می دانستم که سار دوست دارد آزاد باشد ولی هنوز تا بهبود کامل باید صبر می کرد.

چند روز بعد وقتی داخل حمام رفتم دیدم بال زد و بالای دوش حمام نشست. دیگر وقت آزادی اش بود به همین خاطر بیرون رفتم و گوشه ای از در را باز گذاشتم. پس از دقایقی همچنانکه نزدیک حوض نشسته بودم دیدم از راهروی حمام بیرون پرید و چند لحظه کنار دیوار نشست. سپس در حالیکه بالهایش را به هم می زد پرواز کرد و رفت.

برای ارسال نظر روی متن روبرو کلیک کنید. (مشاهدۀ نظرات)