امتحان کنکور

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

امتحان کنکور



پس از شکست در کنکور سال 77 و مسایل دیگری که میان من و پدر پیش آمده بود دیگر روحیه ای برای کنکور نداشتم ولی سال 79 وقتی پدر، احساس پدرانه اش را نسبت به من نشان داد امیدی دوباره در من دمیده شد که مرا برای راهیابی به دانشگاه مصمم کرد. این امید دوباره، باعث شد از شهریور 79 خودم را خانه نشین کرده، با جدیت تمام مشغول درس خواندن شدم.

بالاخره هفتۀ اول تیر رسید و کنکور سراسری برگزار شد. آنقدر برای کنکور زحمت کشیده بودم که تمامی دروس، صفحه به صفحه، خط به خط و نقطه به نقطه در ذهنم بودند درست همانگونه که قرآن را ازبر داشتم. همینطور که روی صندلی، منتظر شروع کنکور بودیم یاد روزهایی افتادم که می خواستند در منزلمان عروسی (عروسی برادرم نعمت) برگزار کنند. پدر آنقدر روی درس خواندنم حساب می کرد که دوست نداشت ایام عروسی مزاحمتی برای درس خواندنم ایجاد کند به همین خاطر سه روز پشت سرهم، مرا به منزل پسرعمویم احد برد زیرا منزل آنها خالی و خلوت بود.

دقایقی بعد کنکور آغاز شد و مشغول پاسخ دادن شدیم. استرس عجیبی داشتم. تمامی دروس را با تسلط تمام پاسخ دادم ولی به زبان و بینش که رسیدم حالم دگرگون شد. با اینکه این دو درس را بیشتر از درسهای دیگر بلد بودم، حال بدم نگذاشت به آنها پاسخ بدهم و کنکور به پایان رسید.

پس از اتمام کنکور در حالیکه چشمانم پر از اشک بود به یامچی رفتم. تا چند روز احساس کسی را داشتم که زحمات یکساله اش برباد رفته و دوباره باید حسرت کسانی را بخورد که دانشجو شده اند. نمیدانستم به زودی خودم دانشجوی دانشگاه فردوسی در مشهد خواهم شد. دانشگاهی که یکی از بهترین دانشگاههای ایران است.


برای ارسال نظر روی متن روبرو کلیک کنید. (مشاهدۀ نظرات)