اردوی اصفهان

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

اردوی اصفهان


هفتم خرداد 81  از طرف دانشگاه به اردوی اصفهان رفتیم. بسیاری از همکلاسی ها و دوستانم نیز در این اردو شرکت داشتند.

روز اول در مسجدی نزدیک سبزوار برای نماز مغرب توقف کردیم. همینطور که وسط دو نماز نشسته بودیم همکلاسی ام وطن دوست، حرفی خنده دار در مورد تبریز زد. در همین حال، شخصی که پشت سرم نشسته بود گفت لطفا در مورد ما تبریزیها شوخی نکن. با این حرف فهمیدم او نیز اهل تبریز است. نامش علی نقی پور دانشجوی ادبیات از باسمنج بود. تا آن روز من و علی همدیگر را نمی شناختیم.

پس از سبزوار راهی تهران شدیم و از بهشت زهرا دیدن کردیم. پس از تهران نیز به شهر قم رفتیم. قرار شد شب را در قم بخوابیم به همین خاطر علاوه بر زیارت حرم، خیابانهای شهر قم را نیز گشتیم. این دومین سفر من به شهر قم بود.

علی وطن دوست، من، جواد دلدار و برادر علی خداشناس در حرم

 
فردای آن روز ما را به جمکران بردند. پس از جمکران، ظهر همان روز سمت اصفهان حرکت کردیم. شب هنگام وقتی به دانشگاه اصفهان رسیدیم متوجه شدیم علی نقی پور در هیچکدام از اتوبوسها نیست. دیگر کاری نمی شد کرد به همین خاطر همه بی خیالش شدیم.

آن شب ما را در خوابگاهی در دانشگاه اصفهان اقامت دادند. فردای آن روز هم با بچه ها در سطح دانشگاه گشتیم و عکس گرفتیم. گرچه دانشگاه اصفهان نیز بسیار دیدنی بود ولی حس میکردم دانشگاه خودمان بهتر از آنجاست.

من و بچه های الهیات مشهد در دانشگاه اصفهان




عصر آن روز بعد از ناهار به میدان نقش جهان رفتیم. در همین حال گفتند علی برگشته است. بیچاره علی مجبور شده بود با اتوبوس های قم خودش را به اصفهان برساند. آمدن علی مرا بسیار خوشحال کرد. او تنها همشهری من تا آن روز در دانشگاه بود. دیگر هر جای اصفهان که می رفتیم از هم جدا نمی شدیم.

اقامتمان در اصفهان سه روز طول کشید. در این سه روز باغ پرندگان، سی و سه پل، چهل ستون، خیابان چهارباغ و منارجنبان را هم دیدیم. این اولین سفر من به شهر اصفهان بود. شهری که از کودکی آرزوی دیدنش را داشتم.

جواد دلدار، علی خداشناس و برادارش و من کنار زاینده رود


صبح روز چهارم از اصفهان سمت مشهد حرکت کردیم. این بار مسئولین اردو مسیر کویر را انتخاب کردند. مسیر کویر نزدیکتر بود و زیبایی های خاص خودش را داشت. علی الخصوص برای امثال من که از کودکی عاشق جغرافی بودم.

وقتی به شهر طبس رسیدیم دیگر شب شده بود. در امامزاده ای واقع در همان شهر، اتوبوس برای شام و استراحت توقف کرد. آن شب من و علی در همان محوطه نشستیم و همسخن شدیم. شب واقعا زیبایی بود.

دورانی که با علی در دانشگاه بودم هرگز یادم نمی روند خصوصا شبهایی را که باهم به حرم می رفتیم. آن شبها گاهی در بلوار سجاد پیاده می شدیم تا بقیۀ مسیر را تا پارک ملت پیاده روی کنیم. آن شبها و روزهای شیرین، دیگر هرگز تکرار نخواهند شد.

من و علی بعد از دانشگاه، همدیگر را گم کردیم. پس از آن تا چهار سال از علی خبر نداشتم تا اینکه سال 88 اتفاقی همدیگر را در تبریز دیدیم. آن روز علی در آبرسان مشغول خدمت سربازی اش بود. پس از آن من و علی ارتباطمان دوباره شکل گرفت. یکبار علی به یامچی آمد و چندین بار نیز من به منزل آنها رفتم. به راستی که علی یکی از بهترینها بود. خوشحالم که در شیرین ترین دوران عمرمان کنار یکدیگر بودیم.

برای ارسال نظر روی متن روبرو کلیک کنید. (مشاهدۀ نظرات)

عکسهایی که با علی نقیپور در اصفهان گرفتیم






من و علی نقیپور تابستان 82 در دلی کهریز یامچی