ایستگاه خاطره ها

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

نامه ای برای دوستی


یکشنبه سیزدهم آذر 1373 ساعت آخر زنگ ورزشمان بود. من و آقای حسین افسری و تعدادی دیگر از بچه ها مشغول بازی والیبال بودیم. البته من چندان مهارتی در والیبال نداشتم لکن به اصرار دوستم احد، هر از چندگاهی در بازی شرکت می کردم. نیم ساعتی بازی کردیم سپس با به صدا درآمدن زنگ، کیفهایمان را برداشتیم و به خانه آمدیم.  بعد از شام وقتی سراغ کیف مدرسه ام رفتم دیدم نامه ای در آن گذاشته اند. روی نامه، تذکرآمیز نوشته شده بود: 
«این نامه را حالا نخوان؛ هر وقت که آسوده باشی»

این جمله نوعی شوک به من وارد کرد. پدرم که کنار بخاری نشسته بود و اخبار را می دید متوجه پریشانی من شد به همین خاطر پرسید طوری شده؟ با دسپاچگی گفتم نه. کیفم را برداشتم و رفتم به اتاق دیگر سپس نامه را آهسته و با احتیاط باز کردم. داخلش چند بیت شعر بود و سخنانی عجیب و غریب با این مضمون:

«ما چون شما را شخصی مناسب شناخته  ایم جنابعالی را به گروه خویش دعوت می کنیم. از این نامه اگر با کسی حرفی بزنید به ضررتان خواهد بود منتظر ما و یا نامه های بعدی مان باشید.»

با خواندن این نامه هزار جور فکر و خیال از سرم گذشت. شبیه دیوانه ها شده بودم. شبها به زور خوابم می گرفت و روزها از بیرون رفتن می ترسیدم.  در خیابان که راه می رفتم خیال می کردم افرادی دارند مرا تعقیب می کنند. وقتی هم ماشینی کنارم می ایستاد می دویدم تا از آن دور شوم زیرا خیال میکردم ممکن است افرادی مرا بگیرند و داخل ماشین بیندازند خلاصه حدود دو هفته لحظاتم با دلهره و اضطراب و نگرانی همراه بود.
 
دو هفته بعد در یک زنگ تفریح در حالیکه تنها و مضطرب داخل حیاط مدرسه می گشتم شخصی غریبه که کت و شلوار هم پوشیده بود مرا از دور صدا زد. جلو رفتم و احوالپرسی کردیم سپس گفت: «بنده علی کاردان نویسندۀ آن نامه هستم. از دامادمان آقای نیک مهر تعریفتان را بسیار شنیده بودم به همین خاطر برای دوستی با شما آن نامه را نوشتم.»

حرفهایش مثل آب سردی بود که آن لحظه روی سرم ریخت. بی اختیار مشتی به سینه اش زدم و گفتم: آقا این چه طرز نامه نوشتن و رفیق پیدا کردن است! دو هفته است مرا نصف جان کرده اید. داشت هزار جور فکر و خیال به سرم می زد.... گله و شکایتم که تمام شد علی دستم را گرفت و مرا به جمع رفقایش برد و با آنها نیز آشنا کرد. آقایان عادل قاسمپور، علی پناهی و حسین پوریامچی. گروهی چهار نفره که با اضافه شدن من به جمعشان تبدیل به گروهی پنج نفره گردید.

 از آن روز به بعد، بنای رفاقتی چند ساله میان من و آقای کاردان ریخته شد. رفیقی با دنیایی از سوال که پاسخهایش را در من جستجو می کرد که البته بیشترشان کتبی بود و من نیز به صورت کتبی و بعضا شفاهی پاسخهایی را متناسب با دانسته هایم می نوشتم. با اینکه آقای کاردان چهار سال تحصیلی بزرگتر از من بود ولی رفتاری بسیار متواضعانه با من داشت. حتی بعدها چند کتاب هم به من هدیه کردند که جای بسی تشکر و قدردانی است. دوستان آقای کاردان هم که چه عرض کنم، همه مثل خودش درس خوان و درست حسابی، خصوصا عادل قاسمپور که حرف نداشت. بچه هایی که علی باعث شد با آنها نیز روابطی صمیمانه حاصل کنم.

 آری این پسر (علی) منبع خیر و برکت بسیاری برای من شد و تقریبا اولین کسی بود که به صورت آرمانی با من رفاقت کرد. معمولا علت رفاقتها هم محلی، هم کلاسی یا هم بازی بودن است اما خیلی کم پیدا می شود که کسی به صورت آرمانی با شخصی دیگر رفاقت کند که رفاقت علی با من جزو این دسته بود هر چند که این رفاقت فقط دو سال طول کشید و با رفتن علی به دانشگاه تربیت معلم به رفاقتی بس دور مبدل شد.


25 سال بعد ...

پنجشنبه پنجم خرداد 1401 در پارک بزرگ باغمیشه مشغول قدم زدن بودم که شخصی از روی صندلی بلند شد و از من پرسید: شما آقای حنیفه پور هستید؟ گفتم بله. خوب که دقت کردم دیدم آقای #علی_کاردان است که به اتفاق خانومش آنجا نشسته بود. بعد از احوالپرسی ایشان فرمودند من هم پسری دارم به اسم مهدی کاردان که به نویسندگی علاقمند است و گهگاهی نوشته هایش در کانال یامچی منتشر می شود. دیدار با آقای کاردان، خاطرۀ آن نامه را دوباره برای من تازه کرد به همین دلیل آن را در کانال یامچی منتشر کردم.

بعد از انتشار خاطره در کانال یامچی جناب کاردان با من تماس گرفت و قرار گذاشت تا روزی به اتفاق خانواده با من دیدار کنند. این دیدار جمعه شب یازدهم شهریور 1401 در پارک بهاران تبریز حاصل شد و پس از 25 سال دوباره کنار هم نشستیم. در این ضیافت شیرین و به یادماندنی، ایشان راز تهدیدآمیز نوشته شدن نامۀ خود را نیز برایم توضیح داد که همیشه برایم سوال بود. آن نامه (نامه ای برای دوستی) که سال 73 نوشته شده بود خاطره اش در روزگار چرخید و چرخید و دوباره دو دوست را پس از 25 سال به هم رساند.

برای نوشتن نظر روی متن روبرو کلیک کنید. (ارسال نظر)

عکسهای من و علی کاردان در افلاک نمای تبریز بهار 74

من - علی کاردان -عادل قاسمپور-جلیل علی پناهی- حسین پوریامچی