ایستگاه خاطره ها

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

موز ندیده ها




پس از خواندن این خاطره، صد در صد هوس خوردن موز به سرتان خواهد زد.

سال 69 در یامچی کمتر کسی اسم موز را شنیده بود. آن سال وقتی پدر برای عید نوروز آمد جعبه ای پر از موز آورد که همه از دیدنش تعجب کردیم. خود من تا آن روز اصلا نمی دانستم موز چیست به همین خاطر در شکل عجیب و با کلاسی داشت که داشت خیره مانده بودم. البته آن همه موز فقط مال ما نبود و به فامیل و بچه هایشان هم رسید.

دختر عمه ام طرلان در این مورد می گوید:
 
هر سال وقتی نوروز می رسید دایی اَمَن به منزل ما می آمد. همیشه بیشترین عیدانه ای که می گرفتیم از دست دایی اَمَن بود. تا سال ۶۹ اصلا نمیدانستیم موز چیست یا چه طعمی دارد. آن سال شب پنجم نوروز وقتی حمام بودم دیدم خواهرم حمیده با شوق و ذوقی عجیب در می زند. در را که باز کردم یک موز نشانم داد و گفت: دایی امن آمده منزل ما، کلی هم از این میوه ها آورده به همراه پنجاه  تومن عیدی برای هر نفرمان.
 
پس از رساندن خبر، حمیده با عجله رفت. من نیز برای اینکه از قافله عقب نمانم به سرعت از حمام بیرون پریدم. داخل اتاق خواهران کوچکترم را دیدم که با شوق و ذوق، موزها را دستشان گرفته اند. بی درنگ من هم کنارشان نشستم و شروع کردیم به خوردن موزها. هر تکه را که دهانمان می گذاشتیم چشمانمان را می بستیم و برای همدیگر از مزه اش می گفتیم. طعمش چنان خاص و عجیب بود که اصلا نمی خواستیم از دهانمان بپرد به همین خاطر ریز ریز می جویدیم تا بیشتر احساسش کنیم.
 
آن روزگار در کارتونهایی که پخش می شد همیشه می دیدیم مردم روی پوست موز لیز می خورند. سمیه گفت ما هم باید این پوست ها را در کوچه بریزیم تا بچه ها رویشان لیز بخورند. علاوه بر این به همسایه ها هم پُز می دهیم که موز خورده ایم.
 
واقعا که عجب شبی بود آن شب!!. خاطره اش چنان شیرین است که پس از سی و سه سال هنوز لحظه لحظه اش را به خاطر دارم. من و خانواده ام هرگز آن شب را فراموش نمی کنیم. روحت شاد بهترین دایی دنیا.


برای ارسال نظر روی متن روبرو کلیک کنید. (مشاهدۀ نظرات)