ایستگاه خاطره ها

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

خانوادۀ روشن فکر


اوایل آذر ماه 95 بود که دوستم حجت محمودی به من زنگ زد. گفت: شخصی به نام عزتی می خواهد تو را ببیند. شماره ات را به او داده ام اگر زنگ زد پاسخ بده. عصر هفدهم آذر در حالیکه منزل نشسته بودم همان شخص زنگ زد. من نیز به رسم ادب پایین رفتم تا استقبالش کنم. جلوی در زن و شوهری را دیدم که گل و شیرینی به دست، در کمال ادب ایستاده بودند. سلام و احوالپرسی کردیم سپس رفتیم داخل.
 
مرد غریبه گفت: نام من عباس عزتی است. ما زن و شوهر هر دو معلم بازنشسته ایم که کوهنوردی می کنیم. در یکی از اردوهای کوهنوردی، جوانی را دیدیم که بسیار اندیشمند و فهمیده بود. حرفهایی که آن جوان در کوه می زد مرا شیفتۀ خود ساخت تا حدی که تصمیم گرفتم با او رفاقت کنم. نامش حجت محمودی بود. پس از ساعتها گفتگو ایشان از شما اسم بردند به همین خاطر آمدیم تا شما را از نزدیک ببینیم.
 
گفتم البته آقای محمودی در حق من لطف دارد ولی حتما اغراق کرده. آقای عزتی از تجربیاتش گفت و از کنجکاویهایش برای فهمیدن. سرگذشت او و همسرش در راه دانستن برایم شنیدنی بود. مردی بود دور از تعارف و تعصب. زن و شوهر چنان با ما همکلام شده بودند که انگار سالهای سال ما را می شناختند. تا آن روز مردی به آن زلالی و صداقت ندیده بودم. مردی که بعدها کمکهای فراوانی به من کرد.
 
در آن روز برفی، پنج ساعت همصحبت شدیم که بعدها شنیدم آن پنج ساعت را با یک عمر برابر می دانست. وقت رفتن نیز دستنوشته ای از خطاطی های خودش را به من هدیه کرد سپس از ما خواست هفتۀ بعد برای شام به منزلشان برویم. هفتۀ بعد رسید و ما خانوادگی به منزلشان رفتیم. آن شب پسرانش نیز حضور داشتند. وارد که شدیم خانوادگی برایمان دست زدند سپس آقای عزتی گفت: این رسم خانوادگی ماست که برای نویسندگان و اهالی علم و دانش حرمت قائلیم.
 
آقای عزتی صاحب یک آموزشگاه خوشنویسی است که در خیابان قره آغاج (قدس)، سه راهی قطران، ایستگاه باغ قرمز واقع است. این مرد بزرگ که انسانی است فرهیخته، قصه های زیادی برای شنیدن دارد. فرهنگ اصیل ایران و آذربایجان، هنرمندانه در آموزشگاه کوچکش آمیخته اند و عاشقان فرهنگ و هنر را هر جا که باشند به آنجا می کشاند. همسر و فرزندانش (مسعود، سینا و کوروش) نیز همچون خودش سراسر حرمتند و بزرگی. تقریبا کوهنوران تبریزی همه او را می شناسند و کسی نیست که از این مرد بزرگ به نیکی یاد نکند.
 
خوبیهای وی در حق من و خانواده ام فراموش ناشدنی است علی الخصوص خدمتی که بعد از برنده شدن مقاله ام در اروپا به من کرد. رفاقت با این مرد بزرگ و خانواده اش که من آنها را «خانوادۀ دانش دوست» نامیده ام قوت قلبی است برای من. آشنایی با ایشان، هدیه ای بود از طرف حجت. هر چند که حجت نیز خودش هدیه است از سوی خدا. انسانهای بزرگ هدیه هایشان نیز به بزرگی خودشان است. پاینده باشید و سلامت ای انسانهای دوست داشتنی. تاثیر وجود شماست که جهان را زیباتر کرده است.

برای نوشتن نظر روی متن روبرو کلیک کنید. (ارسال نظر)

استاد عزتی و همسرش در کوه سبلان