ایستگاه خاطره ها

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

دوستم احد سلمانی

دوست دبیرستانی من!

ابتدا باید از تو معذرت بخواهم که فراموشت کرده بودم. من آنقدرها هم بیوفا نیستم اما غبار سهمگین زمان و اسارت در امور زندگی، ناخواسته تو را از ذهن من برده بود. باید از دفتر خاطراتم ممنون باشم که تو را دوباره در خاطرم زنده کرد.

دوست دبیرستانی من! امشب در خاطراتم قصۀ روزی را می خوانم که من در ورزش 14 و تو 18 گرفته بودی. من غمگین در گوشه ای نشسته بودم که تو به دبیر ورزش گفتی: آقا! این حنیفه پور شاگرد ممتاز کلاس ماست. نمی شود 2 نمره از من کم کنید و به او بدهید تا معدلش پایین نیاید؟ دبیر ورزش تا حرفت را شنید لبخندی معنادار زد سپس نمرۀ تو را 20 و نمرۀ مرا به 16 افزایش داد.

آن روز قصۀ فداکاری ات به گوش دیگران هم رسید. بعدها شنیدم چند نفر می خواهند از همین شگرد استفاده کنند تا نمرۀ آنها نیز بیشتر شود اما تیرشان به سنگ خورد و دست از پا درازتر برگشتند زیرا دبیر ورزش، فرق صداقت و تبانی کردن را خوب می دانست.

دوست دبیرستانی من! بیا دوباره باهم به همان روزگار پاکی و صداقت برگردیم. روزهایی  که بچه ها در حیاط مدرسه بازی می کردند و چون فوتبال من خوب نبود کسی مرا بازی نمی داد. آن روزها تو تنها کسی بودی که مرا داخل زمین می بردی و می گفتی: حنیفه پور هم باید بازی کند.

دوست دبیرستانی من! خوب به خاطر دارم که لطافت و متانت خاصی در رفتار و حرفهای تو بود به همین خاطر من در دنیای خودم تو را آقای لطیف لقب داده بودم. یک روز که کنار عادل و رضا باهم ایستاده بودید از من پرسیدند تو چرا احد را آقای لطیف صدا میزنی؟ گفتم خب معلوم است. برای اینکه مهربان و دوست داشتنی است.

دوست دبیرستانی من! تمام ذهنیت من از تو، در همان روزهای مدرسه خلاصه شده است. پسری مهربان، سبزه رو و خوش مشرب. پس از اتمام دبیرستان ما دیگر همدیگر را ندیدیم، تا اینکه یک روز (خرداد 82) شنیدم تو در شهری دیگر در حالیکه دنبال کسب حلال رفته بودی چشم از جهان بسته ای.  

دوست دبیرستانی من! کاش هرگز بزرگ نمی شدیم و در همان حال و هوای نوجوانی می ماندیم. روزگاری که گرچه از مال دنیا چیزی نداشتیم ولی همدیگر را داشتیم برعکس امروز که همه چیز داریم اما همدیگر را نداریم. نمی دانم چرا بعد از 25 سال اینچنین به یادت افتاده ام که سیل اشک لحظه ای مجالم نمی دهد. خودت بگو با این دلتنگی چکنم. اگر تو سالهای سال است که از پیشمان رفته ای پس چرا داغت امروز اینگونه تازه است.

گرچه دیگر تو در میان ما نیستی اما خاطرات زیبایی که از تو دارم همیشه با من خواهند ماند. آری در دنیایی که جز مهربانی، همه چیز در آن محکوم به فناست تو همچون ستاره در آسمان رفاقت خواهی درخشید. روانت شاد، یادت گرامی.(نهم اسفند ماه 1400)

دوست نوجوانی ات حنیفه پور


برای نوشتن نظر روی متن روبرو کلیک کنید. (ارسال نظر)