ورود به مسابقات قرآن

قطار عمر جز در ایستگاه خاطره ها توقف نمی کند.

ورود به مسابقات قرآن

 
هفتم تیر ماه 73 وقتی از مسابقات نهج البلاغه در اهر برگشتیم هم خوشحال بودم و هم غمگین. خوشحال به خاطر این سفر و تشویقاتی که شدم و غمگین از باختی که مرا از رفتن به مرحله کشوری مانع شد. حرف همسایه مان ابراهیم را به یاد آوردم که روزی به من گفت: تو که این قدر احادیث نهج البلاغه را خوب حفظ می کنی خب قرآن را حفظ کن.

حرفهای ابراهیم و روحیه ای که از نهج البلاغه گرفته بودم مرا مصمم کرد تا با حفظ قرآن، فراغت تابستانم را پر کنم. به مرند رفتم یک عم جزء خریدم و دور از چشم همه از سوره های کوچک شروع کردم به حفظ قرآن. اوایل مرداد بود و من اکثر اوقات روی پشت بام منزلمان می نشستم که بسیار هم باصفا و خوش منظره بود. روزها یک به یک از پشت سر هم می رفتند و من هر روز به حفظیاتم اضافه می شد تا اینکه بالاخره پس از حدود یکماه عم جزء به پایان رسید و من شدم حافظ یک جزء از قرآن.
 
اولین مسابقه قرآنی
پاییز و زمستان 73 هم با تمام خاطراتش گذشت و کم کم می رفت که سال 74 شروع شود. در این مدت جزء یکم را هم حفظ کرده بودم. همچون سال قبل، نخست در مسابقات مدرسه اول شدم. هم در حفظ و هم در مفاهیم. سپس به مرحله شهرستانی (مرند) رفتم که آنجا نیز در هر دو زمینه مقام اول را کسب کردم ولی مرحله استانی به تابستان 74 موکول شد که تا آن زمان جزء دوم هم به حفظیاتم اضافه گردید.
 

اقامت چهار شبه در مرند
بهار 74 تمام شد و سال تحصیلی دیگری به پایان رسید و این پایان، آغاز مرحلۀ استانی مسابقات بود. بر این اساس و به خاطر آموزش و ایجاد آمادگی، نفرات اول رشته ها را به مدت چهار شب به ساختمانی در نزدیکی امور تربیتی مرند بردند. مسئولیت این کلاسها را آقای سمیعی به عهده داشت. استاد جلسات هم آقای سیمرغی از قاریان و داوران مرند بود. هر روز یک تا دو ساعت کلاس داشتیم و شبها هم که خلوت بود با بچه ها شب نشینی میکردیم و تا دیر وقت شعر یا جوک می گفتیم:

مهرداد حمیدراد از هرزندات در رشته قرائت که همیشه خنده به لب بود.
نقی مختاری دولت آباد در رشته حفظ که شعرهای عجیب و غریب می خواند.
 اکبر مرندی دولت آباد در رشته قرائت که بعدها طلبگی رفت و شاعر هم شد.
اما از میان آن جمع هفت نفره، دو نفر صمیمیت بیشتری با من داشتند و من هنوز ارادت خاصی به آنها دارم لذا شرحشان را جدای از بقیه می آورم.
 

محسن اسدپور اولین دوست قرآنی
محسن در آن زمان کلاس اول راهنمایی بود. در شرح وی باید بگویم متانت از سیمایش می بارید و اولین دوست قرآنی من بدون شک اوست. ایشان در قسمت مفاهیم شرکت داشت و تا آخرین سالی هم که من او را در خوابگاه تبریز دیدم در همین قسمت شرکت می کرد.

روز آخر که قرار بود از محل اقامت به مسابقات نیمه استانی در هادیشهر برویم آقا محسن از منزلشان یک دست کت و شلوار سرمه ای آورد و پوشید سپس گفت: کت برازندۀ یک پسر است. ضمنا همین آقا محسن در مدرسۀ نمونه شاگرد اول هم بود و کلی امتیاز داشت اما چیزی که بیش از همه محبت و تحسین مرا به او برمی انگیخت خلق و خوی زیبایی بود که در نگاههای سراسر ادبش می شد مشاهده کرد.  
 

رسول نظری، یکه تاز عرصۀ قرائت
نفر دوم نامش رسول نظری بود که اولین بار او را در کلاس قرائت دیدم.  رسول کلاس دوم راهنمایی بود و محسن بیشتر از من با او آشنا بود. رسول صدایی بسیار زیبا و جذاب داشت به همین خاطر همیشه در رشته های قرائت و اذان شرکت می کرد و کسی بود که عنوان «کسب بیشترین مقام» را برای مرند با خود یدک می کشید. حتی از آقا محسن شنیدم که گفت رسول چند بار در رادیو تلوزیون هم برنامه اجرا کرده است.

گذشته از اینها رسول پسر زبر و زرنگی بود. در بازیهایی که با بچه ها میکرد کمتر کسی حریفش می شد و با خصوصیتی که داشت مرا مسحور خودش میکرد زیرا من تا آن روز پسری با خصوصیات و سرشناسی رسول ندیده بودم. رسول در امور تربیتی، برخی ادارات و جاهای دیگر نیز معروف بود و همه او را می شناختند. چهار ماه بعد از مسابقات، وقتی هاشمی رفسنجانی به مرند آمد رسول در حضور وی و هزاران نفر که برای سخنرانی آمده بودند قرآن خواند سپس با رئیس جمهور دست داد و جایزه گرفت.
 

مسابقات نیمه استانی هادیشهر
اقامت چهار روزۀ ما در مرند به پایان رسید و صبح روز پنجم با مینی بوس به هادیشهر رفتیم. آن روز آقای بجانی هم که سال پیش در اهر باهم آشنا شده بودیم حضور داشت. در این مرحله پنج منطقه شرکت داشتند: مرند، جلفا، شبستر، صوفیان و ناحیه 2 تبریز. مسابقات در دو مکان مجزا (قرائت –حفظ و مفاهیم) برگزار شد و نفرات اول هر رشته معرفی شدند.

از منطقۀ ما آقایان حسین پوریامچی، صادق رضایی؛ مهرداد حمیدراد، نقی مختارپور و گروه تواشیح حافظان نور اول شدند. خود من هم در هر دو زمینۀ حفظ و مفاهیم اول شدم و منطقۀ ما یعنی مرند بیشترین نفرات اول را داشت. در اختتامیه از جمع نفرات اول به اتفاق هیئت داوران (سیمرغی-زمانفر و ...) عکس یادگاری گرفته شد سپس دسته جمعی رفتیم به پارک مرزی جلفا. در پارک نیز ضمن گردش و تفریح برایمان بستنی و نوشابه آوردند که همراه رسول و محسن خوردیم سپس به مرند برگشتیم.
 

مسابقات استانی در تبریز
اواسط تیرماه 74 از طرف امور تربیتی خبر دادند که برای رفتن به تبریز آماده شویم. بعد از ظهر فردا همۀ نفرات اول در محل گفته شده حاضر شدند سپس مینی بوس امورتربیتی مستقیم به سمت تبریز حرکت کرد. بعد از ساعتی به تبریز رسیدیم و ما را به خیابان شریعتی کوچۀ لک لر بردند که خوابگاه مسابقات دانش آموزی در آنجا قرار داشت. محل خوابگاه ساختمانی پنج یا شش طبقه بود با طبقاتی کاملا شبیه به هم. هر طبقه نیز چند اتاق داشت با تختخوابهای دو طبقه، یک اتاق وسط با تلوزیون، تلفن و سایر امکانات. همینطور یک زیرزمین بزرگ هم داشت که رستوران غذاخوری بود و دانش آموزان مواقع صبحانه، ناهار و شام به آنجا می رفتند.

آن روز نفرات اول هر منطقه را در این مکان جمع کردند و ما با مراغه ای ها هم اتاق شدیم که همگی نیز بچه های شوخ و شیرینی بودند. بعد از مدتی استراحت و گفتگوی آقای سمیعی با بچه ها، رشته های مفاهیم را برای اجرای مرحلۀ کتبی در اتاق وسطی جمع کردند. لحظۀ شروع، ناظر مسابقات اسم مرا صدا کرد و گفت تو در دو رشته اول شده ای و این ممنوع است. یا حفظ را انتخاب کن یا مفاهیم را و من ناچار حفظ را برگزیدم و از جلسه بیرون رفتم.

صبح روز بعد، هر گروه از دانش آموزان را (به نسبت رشته) برای اجرای مسابقه به مکانی بردند. محل برگزاری مسابقات حفظ مسجد امام رضا بود. آن روز آقای زمانفر با دو تن دیگر از همکارانش داوری مسابقات را بر عهده داشت. از هر نفر دو سوال پرسیده می شد که باید از حفظ می خواندند. من به دو سوال خوب پاسخ دادم ولی حریف میانه ای ام عباس خانی اول شد و من نتوانستم به مرحله کشوری در کرمانشاه بروم. از منطقۀ مرند هم فقط یک نفر به اسم داوود از کشک سرای در رشته مفاهیم اول شده بود.

ظهر همان روز تمامی شرکت کنندگان را همراه با مسئولین به منزل شبستری امام جمعۀ تبریز بردند. بعد از یک سخنرانی کوتاه، همانجا جوایزی به دانش آموزان اعطا گردید سپس به مرند برگشتیم. پس از برگشت تا مدتها سردرگم و ناراحت بودم. مرداد ماه مسابقات کشوری هر روز از تلوزیون پخش می شد و من به حال کسانی که موفق شده بودند غبطه میخوردم اما بالاخره خود را نباختم. به مرند رفتم و از آقای سمیعی چند نوار قرآن به سبک استاد پرهیزکار گرفتم اما فقط توانستم جزء سوم را حفظ کنم زیرا بعد از چند هفته به پیشنهاد پسرعمویم رضا برای اولین بار به تهران رفتم.

برای نوشتن نظر روی متن روبرو کلیک کنید. (ارسال نظر)


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد